پیرگو و پارتیزان ژلیکو هوپا
پیرگو و پارتیزان ژلیکو
از ترس چشمهایم را بستم، وقتی چشمهایم را باز کردم، چی میدیدم؟! خواب بودم یا بیدار؟ نه، خواب نمیدیدم. روبهرویم کوچولوی زیبایی با پاهای قشنگ، پوست زرد و خالمخالی ایستاده بود و به من زل زده بود. بینی کوچک نوکسیاهش را بالا کشید و سرش را با دلخوری چرخاند. چشمان درشت و خیس و ترسخوردهاش خیره شده به چشمهای من. بله، یک شوکای کوچک درست مثل همان عکسی که توی کتاب دیده بودم. مدتی طولانی چشمدرچشم ماندیم و دنیای دوروبرمان را از یاد برده بودیم.
«ژلیکو» باید در جنگل و در قرارگاه پارتیزانها که پدرش فرماندهی آن است، بماند. او باید منتظر پایان جنگ باشد تا مادرش که پرستار یک بیمارستان صحراییست برگردد. یکی از روزهایی که ژلیکو لابهلای درختها و درختچههای جنگل مشغول بازی است، قرارگاه توسط دشمن بمباران میشود. ژلیکو زیر شاخوبرگ درختچهها پناه میگیرد. از ترس چشمانش را میبندد. دقایقی بعد وقتی اوضاع آرام میشود، ژلیکو چشم باز میکند و چه میبیند؟... یک شوکای کوچولوی خالمخالی با چشمان خیس.
ژلیکو میداند این شوکای زرد کوچولو تنهاست و به مراقبت نیاز دارد. برای همین او را به قرارگاه میبرد. یاد میگیرد به او شیر بدهد و بعد هم اسمش را «پیرگو» میگذارد. درست وقتی قرارگاه پارتیزانها دستخوش حوادث جنگ است، داستانهای پرماجرا و هیجانانگیز ژلیکو، پارتیزان کوچک، همراه پیرگو شروع میشود. ماجراهایی گاه خندهدار، گاه ترسناک...
این کتاب در بانک کتاب کتاب گالری عرضه شده است
شما میتوانید خرید آسان و مطمعن را با ما تجربه کنید
تهیه و ارسال کتاب شما در سریعتر زمان ممکن به سراسر کشور با کتاب گالری
انتشارات:
هوپاشابک: 9786008869146
نویسنده: اندکا مارتیچ
مترجم: اختر اعتمادی
برچسبها: کتاب دانشگاهی | کتاب داستان